..

عذرخواهی از پسرم

صدرای من یه مدتی میشه که خیلی ازت غافلم. در حدی که صبح تا شب نمیبینمت.چون از صبح تا شب تو شرکتمون هستم.به منم حق بده.با اینکه بابایی هم تو شرکت هست ولی بازم مسولیت من خیلی زیاده.طوریکه از صبح تا عصر انقدر درگیر کارهامون میشیم که ساعت 4-5 ناهار میخوریم. صبحها شما رو می برم خونه مامان جون و شب ساعت 8-9 میرم دنبالت. شاید مدتی که بگذره کارهای شرکت کمی تو روال بیفته و من کمتر برم و بیشتر بابایی بره.ولی باور کن الان نمیشه.الان نمیتونم کارهارو به هیچکس بسپرم. مطمئنم یه روز میفهمی که همه اینها به خاطر تو بوده.در آمد عروسی های بابا وحید... خریدن دفتر تاکسی تلفنی.... شرکت...
30 دی 1392

عکس ... عکس... عکس...

  این عکس رو تو شرکت انداختیم.شازده کوچولو تیپ زده تا بره تولد پسرخاله ماهان   اینم تولد ماهان جون.از سمت راست آیاز.ملیسا.ماهان و نگین. پسرم ببخشید که هواسم نبود و زیرپوشت مونده بیرون   آخه اونجا چرا؟؟؟؟!!!!!   دااالـــــــــــــــــی ......   صدرا و بابا جون   کیک تولد صدرای جون که در اصل 91/10/10 بود ولی ما 10 روز زودتر یعنی شب یلدا گرفتیم.   جلو تلویزیون رو مانع کشی کردیم تا نری سزاغش ولی بازم میری.   فدای خنده هات بشم من....   اینم از دندونی صدرا جونم   جمیعا یه فاتح...
30 دی 1392

خبرای جدید

سلام عشقم خوبی فدات بشم؟ صدرای من یه مدت که سرمون بدجور شلوغه.آخه دختر عمه زهرا به دنیا اومد.شکر خدا سالمه و ناز و خوشگل. من و تو از یک روز مونده به زایمان عمه زهرا خونشون بودیم تا شبه هفت باران جون که بعد از مراسم نامگذاری اومدیم خونمون.از لحظه ای که باران بدنیا اومده تمام لحظاتمون شده باران و وجودش. از شما هم که دیگه نمیگم که چه حسادتی میکردی. تا قبل از بدنیا اومدن باران و دیدن اداهای شما فکر میکردم که حسادت بچه ها از 18 ماهگی شروع میشه ولی تو این یه هفته همه حسادت رو تو وجود شما دیدیم. وقتی باران بغلم بود میفتادی دنبالم و یکسره نق میزدی.تا بارا...
29 دی 1392

یه دنیا عکس از دوران غیبت

صدرای من..... عشق مامان..... این پست رو بعد از 1-2 ماه غیبت میزارم واست. شما تو این مدت خیلی خیلی بزرگ شدی و کلی چیز یاد گرفتی. فرهنگ لغت تو تا تاریخ 92/10/29 : مامان بابا دایی عمو آقا وحید : ععید دالی ددر   کارهایی که میکنی : کامل راه میری و حتی بعضی اوقات با سرعت راه میری انگار که داری میدوی. کنترل رو سمت تلویزیون می گیری و کانال عوض میکنی.وقتی هم که کنترل رو ازت میگیریم میری سزاغ دکمه های تلویزیون و خاموشش میکنی و با شیطنت به من نگاه میکنی تا عکس العملم رو ببینی. بابا وحید بهت یه شعر یاد داده که از خودش در آور...
29 دی 1392

بازگشت من و پسرم به نی نی وبلاگ

سلام دوستای گلم و خاله جونای صدرا ما برگشتیم. استرحتمون رو هم کردیم و پر انرژی تر از قبل برگشتیم. واسم خوشایند بود که دیدم  با وجود اینکه با خیلی از شما ها فقط از طریق اینترنت ارتباط دارم بازم نگران من و صدرا شدین و نظراتون با محبت و کمی هم دلشوره عجین شده. این یعنی اینکه منو دوست میدارید.البته باید هم اینجور باشه.راه دیکه ای ندارین .ههههههه عزیزای من جای نگرانی نبود.فقط کمی استراحت میخواستم.یه زندگی دور از لپ تاپ و اینترنت و نی نی وبلاگ و نی نی سایت. ولی الان باز اومدم تا از جایی که مونده بودم ادامه بدم.هم به نی نی وبلاگم که تعهد من به صدراست و هم ب...
29 دی 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به .. می باشد